سیاست

خرده گفتمان های که واگرایی را مطرح می کند، مایه از نبود عقلانیت سیاسی دارد

کابل باختر/10/ دلو
بیشتر کارشناسان به این باور اند که بسیاری از ناهنجاری ها از فقدان یک تفکر ملی در میان افراد جامعه مایه گرفته است، چسپیدن به منافع گروهی، تنظیمی، حزبی، قومی، مذهبی و دگر و دگر همه دست به دست هم داده و بر منافع ملی مردم افغانستان سایه افگنده است.
در چنین شرایط دو مقوله یی که آیا ما ملت هستیم ویا چه باید بکنیم تا ملت بشویم، بیشتر از هر زمان دگر مطمع نظر می شود، تا ریشه یابی صورت گیرد که مردم افغانستان درین دایره وسیع دنبال چه هستند و به سراغ چه می روند؟
اگر مولفه های دموکراسی را انتخابات و شایسته سالاری می سازد و اصلاح جامعه بر پاشنه این دو می چرخد، پس نباید مصلحت اندیشی ها را نسبت به اصول پذیرفته شده رجحان داد.
به هرصورت باید پاسخ به این دو پرسش را در کاوش های انجام یافته، پژوهشگران دریافت کرد.
نخست باید دانست که ملت چیست؟ پژوهشگران در این باب نظرهای فراوانی ارائه کرده اند که موازی هم قرار ندارند، در باره مفهوم  و تعريف ملت در میان اصحاب علوم سياسی، ديدگاه‌های متفاوتی وجود دارد که هرمحقق وپِژوهشگرعلوم سياسی را در بسا موارد با ابهامات و دشواری های فراوانی دراین پيرامون  مواجه می ‌سازد.
درمورد مفهوم ملت نظريات و ايرادهای گوناگونی ازسوی نظريه پردازان ومحققان علوم سياسی  ارائه شده است که می توان چنين گفت که مفهوم امروزی ملت  تعلق فردی به اجتماع معين به دليل  تولدش استفاده شده است که مربوط روم باستان مي باشد. اما در مورد تعريف ملت همچنان نظريات گوناگون ازسوی دانشمندان و اهل خبره درعلوم سياسی به کار رفته است چنانچه در مورد تعريف  ملت نظريات مختلف ارائه شده است از جمله اين:
ملت به جامعه انسانی که در قلمرو معينی با حاکميت سياسی يعني دولت که دارنده واقعی قدرت در کشور است می زيد گفته می شود. مردم اين جامعه به وسيله همبستگی‌های مادی ومعنوي به  هم مربوط اند وبه علت همين پيوندها، خود را از ديگر جوامع انساني متمايز می‌دانند
ملت مجموعه افرادی است که تحت حکومت يک قانون به سربرند ویا ملت  مجموع کشورهایی که ساکنان آن ها به واسطه همبستگی ارادی و نهادهای مشترک، گردهم آمده‌اند.
آنچه در فوق تذکر رفت  شمه یی از معانی لغوی ملت بود، اما معنای حقوقی وسياسی ملت بيشتراين است:
گروه انسانی که اعضای آن احساس کنند به وسيله عوامل پيوند دهنده مادی و معنوی به هم وابسته اند و با ديگر گروه بندی های انسانی و افراد تشکيل دهنده آن ها تفاوت دارند. بنابرين، آن افرادی که خود را متعلق به يک جامعه کل يا يک جامعه سياسی متمايز می دانند و سرنوشت خود را با سرنوشت ساير افراد عضو آن جامعه پيوند يافته می بينند، می توانند عامل تشکيل يک ملت باشند. به این دلیل ملت  با احساس تعلق، تحقق می يابد.
افغانستان به عنوان يک کشوری است که قرن ها می شود که به عنوان دولت-ملت در جغرافيای سياسی جهان به خصوص  در قاره آسيا وجود دارد، که بزرگی و کوچکي مساحت اين سرزمين در بسترزمان نمی تواند ازاين امر بکاهد.
پژوهشگران تاریخ افغانستان استناد می کنند که مردم اين سرزمین باستاني در مسير تاريخ، اراده مشترک برای همزيسی و دفاع  از تماميت ارضی کشور داشته اند؛ چنانچه در زمان آريانای قديم مردم اين کشور با اراده مشترک در برابر تورانيان مبارزه کردند و در فضای باهمی وهمدلی در يک جغرافيای مشترک به نام آريانا زند گی می کردند و دارای دين، زبان، سرزمين واراده مشترک بودند. بعد ازاين که مردم کشور به دين مقدس اسلام مشرف شدند، اسلام برای ملت ما هويت جديد بخشيد. دراين برهه از تاريخ همچنان مردم در برابر ظلم امويان، عباسيان و تاتارها ايستاد‌گی کردند و سرنوشت سياسی جهان اسلام را تغيير دادند.
ولی اگر اين روند را بخواهيم با چگونگی مقوله ملت وهويت ملی، آن گونه که دراروپا شکل گرفت تطبيق نماييم طبيعی است که نه تنها ما ازرسيدن به اين مرحله  دور مانده ايم، بل شايد کشورهای پيرامونی ما نيز ازاين امر فاصله داشته باشند.
آنچه در بالا تذکر داده شد گوشه یی از عوامل عينی و معنوی تشکيل دهنده ملت در افغانستان بوده است، ولی بايد در نظر داشت که يکی از بحث های اساسی و محوری ميان نخبگان، روشنفکران و سياسيون کشور اين است که آيا ما ملت هستيم ويا خير؟ در اين مورد آنچه در فوق بیان شد و با عنايت از تذکر بالا می توان با اطمينان خاطر گفت که بلی، ما يک ملت هستيم آن هم  به اين سبب که در يک جغرافيای سياسی به نام افغانستان زندگی مشترک و باهمی داریم، دارای مشترکاتی هستيم که اين مشترکات ما جنبه عينی و معنوی ساختن يک ملت را دارا می باشد.
خواجه بشیر احمد انصاری پژوهشگر و تاریخ نویس کشور در پیوند به فرایند ملت شدن و ملت بودن مردم افغانستان می گوید، "همه ملت های دنيا از اين حالتی كه ما داريم گذشته اند. پس اميدی برای ملت شدن است".
بشیر احمد انصاری در پیوند بر اینکه چه بايد كرد تا ملت شد؟ می گوید، پاسخ اين سوال طولانی و مفصل است. به هر حال، قانون اساسی و قوانين ديگر بايد تبعيض را جرم بشمارد و تبعیض کننده را هم مستحق جزا.  دوم اينكه يك استراتيژی كلان ملی در جهت ملت شدن تدوين شود.  سوم اينكه گفتگویی در جهت حل مسايل بزرگ ملی ميان اهل فكر و نظر ايجاد شود كه افرادی صادق و مخلص دعوت شوند و راه برون رفت را جستجو كنند، خصوصا در زمينه های حل مشكل هويت و مشاركت و توزیع ثروت.  به هر حال، كار های زيادی می توان كرد برای ملت شدن.
برنا صالحی آگاه سیاسی این بحث را خیلی گسترده و وسیع می داند که نمی شود اینجا در چند سطر حقش را ادا کرد، او گفت: اما به باور من ملت شدن و ملت بودن دو مفهوم نسبتاً جدا از هم است. یا از حیث زمانی یکی نشان دهندهء حالت موجود یک ملت و دومی، نشان دهندهء یک روند رو به آینده است و افزود: هرچه که باشد ملت بودن یا ملت شدن مولفه ها و اوصاف دارد که دیده شود در یک جامعه و میان طیف های مختلف اجتماعی این اوصاف به صورت مشترک وجود دارد، ملت بودن را نمی توان انکار کرد و یا اگر این اوصاف امکان خلق دید مشترک، درک مشترک و درد مشترک میان طیف های اجتماعی را داشته باشد نیز نمی توان نسبت به روند ملت شدن بی باور بود. این مولفه ها و صفت ها در جوامع مختلف بوده می تواند. تاریخ، فرهنگ، زبان، مذهب، دین و غیره که همگان یک سان نسبت به آن احساس تعلق بکنند، می تواند نشان دهندهء وجود یک ملت به معنای عصری کلمه باشد.
صالحی با شاره به عوامل بازدازنده ملت شدن می گوید که ملت شدن به معنای پذیرش یک گفتمان بزرگ ملی به نمایندگی از خرده گفتمان های فراملی است بدون آنکه در پی نابودی آن باشد. عوامل متعددی منحیث عامل های باز دارنده پیش روی ملت شدن وجود دارد که از دهلیز همین خرده گفتمان ها عبور می کنند به طور مثال در افغانستان خرده گفتمان قومیت منحیث یک عامل این کار را می کند و یا در کشورهای عربی استبداد خانواده های سلطنتی. ولی این به معنای آن نیست که بتواند این عامل ها برای همیشه عامل باز دارنده در مسیر ملت شدن باشد. نفس مرور زمان و تاثیرات بدون چون چرای جهانی شدن دیر یا زود در کنار رشد و رونق فرهنگ ملی در درون کشورها حرکت آن ها را به سمت ملت شدن سهولت می بخشد .
مولوی کرامت الله صدیق عالم و استاد پوهنتون، در رابطه به این بحث می گوید، ملت در دروان معاصر یکی از مباحث دانشمندان را به خود اختصاص داده است.
مولوی صدیق می گوید، در کشور که اقوم مختلف زندگی دارند، طبیعی است که فرهنگ، عرف و عنعنه و رسوم مختلف آنها را از هم جدا می سازد، زمانی می توانند به اهداف بزرگ اجتماعی و همزیستی نایل آیند که ملت واحدی از خود تشکیل دهند، اسلام برعکس دیدگاه معاصر می خواهد امت واحد اسلامی بسازد که اساس آنرا "اخوت" و برادری دینی مبتنی بر عقیدۀ توحید تشکیل دهد.
به گفته وی حقوق عمومی عناصر ملت سازی شامل می شود، به قانون اساسی، قلمرو واحد، احساس مشترک، میراث مشترک، اعتقاد و باور دینی مشترک، عقلانیت سیاسی مشترک، آنچه که اکثر ملت های روی زمین از آن محروم اند همانا عقلانیت سیاسی مشترک است، عقلانیت سیاسی مشترک می تواند عناصر پنج گانه فوق را مدیریت کند، آنرا زیر پوشش خویش قرار دهد، قابل ذکر است که دیدگاه اسلام برای امت "ملت" ساختن است.
کاوش ها و ابراز نظرها می رساند که افغانستان سرزمین واحد و دارای ملت واحد می باشد، عناصری که ملت را تشکیل می دهد هم وجود دارد، اما آنچه در خرده گفتمان های کوچک و ریز در پیرامون این موضوع مطرح می شود، مایه از نبود عقلانیت سیاسی و شناخت از بافت های اجتماعی دارد که ملت به آن ارزش نمی دهد، مگر هرگز عوامل بیرونی را در این بحث به حاشیه نگذاشت.# شمس

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا